یه روزه زمستونی(دلنوشته)
ارسال شده توسط Ali Yazdani در تاريخ شنبه 04 بهمن 1393 در دلنوشته های من | 0 ديدگاه

سلام صبح بخیر چرا میگم صبح بخیر؟ چون امروز چهارم بهمن ماهِ و ساعت 9:16 امیدوارم که امروز یه روزه خوب باشه امروز من منتظر جواب یه امتحان هستم. هوا سرده . . حوصله ی آدم سرمیره... خوب بگذریم .. زمان چقدر زود سپری میشه! انگار همین دیروز بود که.... ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها، اینا که چیزی نیستن ماه ها، فصل ها و سال ها دارن سپری میشن میگذرن.... هر روز میاد و میره و بعضی کارای تکراری..! خیلی چیزا در عین ناباوری برامون عادی شده... به جای اینکه از کناره هم بودنمون لذت ببریم به جای اینکه از با هم بودنمون نهایت استفاده ی درست رو ببریم به جای اینکه با کنار هم بودن شاد باشیم،خوش باشیم به جای همه ی اینا، بیشتر سعی میکنیم که کمتر کنار همدیگه باشیم یا اگه هستیم جوری بگذره که انگار نه انگار...!!!! با هر بحث کوچیکی جمع دوستانمونو خراب میکنیم و... بعدشم... آخه چرا؟؟؟!!! بیایم از لحظاتمون استفاده کنیم فردا افسوس دیروز و گذشته هارو نخوریم ماها بعضی وقتا انقدر محوِ در گذشته یا غرقِ در آینده میشیم که <حال> رو فراموش میکنیم و حتی بعضی وقتا از دست میدیم به قول معروف : زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است... منم که خوب عادتمه بحثو از یه جای دیگه ، میکشم به یه جای دیگه!! خوب بالاخره باید با یه چیزی شروع کرد!!! داشتم چی میگفتم ؟ آهان! چقدر خسته کننده شده .. همه چی... تکراری بودن کارامون ، بعضی رفتارامون ..! دیگه سرد شدیم... آره سرد!!!! چقدر سخته جمله بندی و نوشتن این حرف ا حرفایی که از دله...! علی 1393/11/04